نوار پیشرفت اسکرول

از اینجا بشنوید

7 – چطور یه قربانی به جلاد تبدیل میشه؟ وقتی مظلوم ظالم میشه

بعضیا اعتقاد دارن مظلوم همیشه مظلوم نمی مونه و بالاخره یه روزی انتقامشو می‌گیره. یعنی خودشم به ظالم تبدیل می‌شه؟ بچه‌های مظلوم مدرسه بالاخره قلدری رو یاد می‌گیرن،  سیاستمدارای قرمساق امروز که دیروز  زیر ظلم بودن  امروز با قدرت، همون کص کش بازیا رو درمیارن و ظلمو تکرار می‌کنن. چرا  این چرخه به شکلی ترسناک همچنان ادامه داره؟

—————-intro music—————-

یه نظریه‌ وجود داره که می‌گه وقتی یه نفر تحت ظلم و فشار قرار می‌گیره، یکی از واکنش‌هاش می‌تونه “هم‌ذات‌پنداری با ظالم” باشه. یعنی به‌جای اینکه از ظلم بیزار شه، تصمیم می‌گیره که خودش همون رفتار و تکرار کنه، چون تو ناخودآگاهش این مدلو موفق‌ترین راه بقا دیده. به قول معروف: “وقتی نمی‌تونی شکستش بدی، بهش ملحق شو

کسی که سال‌ها توی یک اداره دولتی یا شرکت خصوصی تحقیر شده، بهش بی‌احترامی شده و به‌عنوان یه چرخ‌دنده بی‌اهمیت دیده شده، وقتی خودش مدیر بشه، معمولاً همین رفتار رو تکرار می‌کنه. توجیهشم اینه: “من که این‌همه سختی کشیدم، پس شما هم گوه خوردید که راحت باشید.

همه ی اینا مادامی اتفاق می افته ‌که تو دوران کارمندی، اون خودش از مدیرش متنفر بوده و این فشار رو غیر منطقی و کثیف می دونسته، با همکاراش راجع به این نا برابری مدام صحبت می کرده. توی توالت موقع ریدن کلی به این  موضوع فکر می کرده و رنج می برده، ولی به‌محض رسیدن به قدرت، خودش تبدیل به همون دیو دو سر قرمساقی می‌شه که یکم قبل تر خودش از دیدنش حالش بهم می خورد. 

———break——–

تاریخ پره از مظلومایی که زیر فشار ظلم بودن و وقتی قدرت گرفتن، تبدیل شدن به ماشین لاشی گری و له و لورده کردن هر چی مظلوم و بی زبونه و دقیقاً همون رویه‌ی ظالمانه رو پیش گرفتن.

این‌که چند درصد مظلوم‌ها به ظالم تبدیل می‌شن رو هیچ وقت دقیق نمیشه فهمید ولی یه سری روانشناس و جامعه‌شناس تحقیقایی انجام دادن که یه موضوع رو ثابت می کنه.  این پدیده توی یه طیف حرکت می‌کنه.

  • حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد از قربانی‌ها در صورت دسترسی به قدرت  خودشون تبدیل به ظالم می‌شن.

امکان مظلوم شدن چقدره؟

از اون طرف، حدود ۴۰٪ تا ۵۰٪ از مظلوم‌ها نه‌تنها ظالم نمی‌شن، بلکه بیشتر از قبل مظلوم باقی می‌مونن.

اینا معمولاً کسایی هستن که یا خیلی ایده‌آلیستن یا این که از شدت ظلمی که دیدن، به یه بی‌حالی و ناامیدی مطلق رسیدن و دیگه نه می‌خوان بجنگن، نه زور بگن، فقط کنار می‌کشن.

  •  کسانی که این‌قدر توی سیستم بدبختی کشیدن که دیگه هیچ امیدی به تغییر ندارن و فقط سرشونو می‌ندازن پایین.
  • نسل‌هایی که توی یه محیط استبدادی بزرگ شدن و به جای اعتراض، فقط یاد گرفتن که هرچی می‌شه تحمل کنن.
  • افرادی که بعد از سال‌ها سختی، به‌جای اینکه ظالم بشن، بیش از حد صلح‌طلب شدن و حتی از حق خودشون هم نمی‌تونن دفاع کنن.
  • آدمایی که همیشه همه چیزو تو خودشون می‌ریزن و هیچ وقت از خودشون دفاع نمی‌کنن

 یه ۱۰ درصد کمیابی هم هستن که یاد می گیرن بدون ظالم شدن، قدرتمند بشن و تغییر ایجاد کنن.می‌رن سراغ تغییر مثبت و عدالت‌خواهی واقعی (مثلاً آدمایی مثل نلسون ماندلا).

   ————break———–

بالاخره کدوم اتفاق محتمل‌تره؟

احتمال اینکه یه مظلوم ظالم بشه کمتر از اینه که یا مظلوم بمونه یا حتی از اون ور بوم بیفته. چون تغییر دادن ماهیت انسانی و ورود به فاز ظلم، نیاز به یه سری محرک قوی داره که توی همه رخ نمی‌ده.

این محرکا چی هستن

محرک‌های قوی‌ای که باعث می‌شن یه مظلوم به ظالم تبدیل بشه، یه سری فاکتورهای روانی، محیطی و فرهنگی دارن.

اما نکته‌ی مهم اینه که این محرک‌ها تو همه‌ی مظلوم‌ها جرقه ایجاد نمی کنه، چو ن آدم‌ها یه سری سدهای درونی دارن که جلوی این تغییر رو می‌گیرن.

چندتا از این محرک ها رو با هم بررسی کنیم:

محرک اول نفرت انباشته ست: وقتی کسی یه مدت طولانی تحقیر بشه، سرکوب بشه و مدام درد و رنج رو تجربه کنه، احتمال داره یه نوع عقده‌ی انتقام‌جویی توش شکل بگیره.

کسایی که حس انتقام جویی بالایی دارن، بیشتر به سمت ظالم شدن و کص کش شدن می‌رن و وقتی به قدرت می رسن با خودشون میگن خخخخخخب ، حالا نوبت منه که فشار بیارم.”. (مثلاً کسی که بچگی تو فقر مطلق بوده، بزرگ که شد ممکنه از هر راهی پول دربیاره، حتی اگه زندگی بقیه رو به گوه بکشه و اونا رو له کنه)


-دسترسی ناگهانی به قدرت محرک بعدیه: اگه یه آدمی که سال‌ها مظلوم بوده، یه‌دفعه و بدون آمادگی به قدرت برسه، معمولاً کنترلش رو از دست می‌ده و شروع به جفتک انداختن می کنه و همون ظلمی که بهش شده رو تکرار می‌کنه.

انقلاب توسری خورده ها و پاره شده ها تو فرانسه که وقتی توش مظلوما به قدرت رسیدن، به جای ایجاد عدالت، خودشون بدتر از قبلیا شدن( سیستمی که به  حکومت وحشت معروف شد).

——break——-

-محرک به گا دهنده ی شماره 3  تقلید از الگوی ظالم‌هاست یا یه جورایی (نرمال شدن ظلم)

وقتی یه نفر می‌بینه که توی یه جامعه، تنها راه پیشرفت، ظلم کردنه، کم‌کم این رو یه چیز عادی می‌بینه و خودش هم تبدیل به بخشی از اون سیستم می‌شه.
یه مثال خیلی آشناش وقتیه که یه تازه‌کار وارد یه شغلی میشه، و بزرگ‌ترها بهش می‌گن: “اینجا فقط گرگا زنده می‌مونن، تو هم باید کون ملتو گاز بگیری.” یه نمونه ی زنده ی این رفتار که یه الگوی جهانی شد واسه حروم لقمگی ، وال استریته .

محرک چهارم احساس قربانی بودن تا حدیه که به جنون برسه

یه مظلوم وقتی به نقطه‌ای برسه که دیگه حس کنه هیچ راهی برای تغییر نیست، ممکنه یه‌دفعه به سمت ظلم جهش کنه، یه جهش یک دفعه ای، یه شیفت ذهنی سریع، انگار که سیستم عاملش یهو عوض میشه، چون می‌خواد انتقامِ همه‌ی اون سال‌ها رو بگیره.
شکست تو زندگی یه چیز طبیعیه. هیچ مشکلی هم نداره. اما بعضی آدمای شکست‌خورده که یه زمانی دوست داشتن تغییر مثبت ایجاد کنن، ولی چون جامعه پسشون زده، حالا فقط دنبال تخریب و عقده‌گشایی‌ان و حالا اسیر این محرک شدن

یه نمونه ی بارز این فشار و طغیان و برعکس شدن بعدش مافیای سیسیله که اصلا به خاطر مبارزه با فقر و نابرابری و لاش گوشت بودن سرمایه دارا به وجود اومد اما الان یکی از بزرگترین هیولاهاییه که انسان می تونسته باشه.

محرک پنجم  نبود وجدان قوی (یا بگا رفتن تدرجیشه)

بعضی از آدم‌ها به‌صورت ذاتی یه حداقل مرزی دارن که نمی‌ذاره ظالم بشن، ولی توی یه سری‌ها، این وجدان یا ضعیفه، یا در اثر سال‌ها ظلم دیدن، کلاً از بین می‌ره.
اگه تو محیط‌هایی بزرگ شدی که توش همدلی و دلسوزی یه جور ضعف محسوب می‌شه. مثلاً تو بعضی محله‌ها، که اگه مظلوم بمونی، زنده نمی‌مونی. احتمالا این محرک تو وجودت جرقه بزنه.

————break———-

پس چرا اینا تو همه‌ی مظلوم‌ها رخ نمی‌ده؟

یه سری آدم‌ها به خاطر تربیت، باورای شخصی یا تجربه‌هایی که دارن، حتی اگه به قدرت هم برسن، راه دیگه‌ای انتخاب می‌کنن. اینا معمولاً:

اینا همون 10 درصدی ان که:

 یه سیستم فکری دارن که نمی‌ذاره از یه مظلوم به یه ظالم تبدیل بشن. ( یه جور آنتی کص کش)
 به یه رشد شخصی رسیدن که باعث شده بفهمن ظلم‌کردن فقط چرخه رو ادامه می‌ده.
 الگوهای بهتری برای قدرت‌داشتن دیدن، مثل مدیریت راهبردی به جای دیکتاتوری.

———–Break———–

اما جدا از این که مظلوم ظالم شده به این باور داره که این تنها راه بقاست، یه دلیل بزرگ دیگه هست که وقتی تو مقیاس بزرگ قدرتمند شدی خیلی راحت دلت میاد ننه ی مردمو جلوی چشمشون بیاری.

 احساس قدرت و کنترل،. این حس به تنهایی خودش یک ماده‌ی مخدر فوق العاده قویه. شاید اگه جلوی یه مفنگی سابقه دار همه دراگ هایی که انسان به عمرش شناخته رو بچینی و قدرت و کنترل رو هم کنارشون بزاری بهت بگه که:  این لعنتی یه چیز دیگه بود. گور پدر هروئین. گور پدر همه شون. وقتی مزه‌اشو بچشی، می فهمی که چی میگم.

—————-music intro cruelty————–

روانشناسا به فارسی بهش میگن روان پلیدی. تازه این محترمانه ترین اسمیه که میشه به این اختلال داد. این موضوع واسه خیلی ها باورش سخته که به معصومیت و این کص و شرای موقع تولد اعتقاد دارن، اما ظالم‌های بالفطره وجود دارن، واقعی ان و همین الان هم دارن دهن حداقل نیمی از مردم کره زمین رو میگان.یعنی آدمایی که از همون اول، بدون اینکه خودشون قربانی چیزی باشن، تمایل ذاتی به ظلم و کرم ریختن دارن.

انسان های که عوضی به دنیا میان

بعضی از آدم‌ها به صورت ژنتیکی، مغزشون طوری شکل می گیره که همدلی کمتری و به کیرم طور بیشتری دارن و احساس گناه یا عذاب وجدان براشون یه چیز بی‌معنیه.

اینا معمولاً اختلال‌های خاصی تو مغزشون دارن:

@ اختلال اول تو کمبود فعالیت در لوب پیشانیه یا به انگلیسی  (Prefrontal Cortex)

  • این قسمت مغز مسئول کنترل رفتارهای تکانشی، همدلی و برنامه‌ریزیه.
  • آدمایی که این قسمت توشون ضعیف‌تر کار می‌کنه، نمی‌تونن احساسات بقیه رو درک کنن و راحت‌تر مادر مردم رو میگان.

بعضی از قاتلای سریالی، مثل تد باندی، وقتی مغزشون بررسی شده، نشون داده که لوب پیشونیشون فعالیت کمتری داره.

@اختلال دوم این دسته ی بی ذات و بی اعتنا، آمیگدال کوچک‌تر و کم‌فعال تر شونه.

  • آمیگدال بخش ترس و احساسات مغزه.
  • کسایی که این قسمت توشون کوچیک‌تر یا غیر فعال‌تره، احساس ترس و دلسوزی ندارن، پس راحت‌تر ظلم می‌کنن.

تحقیقات نشون داده که خیلی از دیکتاتورهای کص کش پدر یا جنایتکارای خشن، آمیگدال ضعیف‌تری دارن. یکی از معروف‌ترین نمونه‌های این اختلال، استالین بود که بر اساس گزارش‌های پزشکی، خیلی وقتا به نظر می‌رسید هیچ ترسی از عواقب کاراش نداره.

بعضی افراد از همون اول سطح بعضی مواد شیمیایی مغزشون طوریه که به سمت خشونت و ظلم کشیده می‌شن. یعنی دوپامین زیاد، باعث می‌شه یه انسان از هیجان و کنترل بقیه لذت ببره و این جور  ظالما وقتی به بقیه آسیب می‌زنن، یه حس رضایت درونی پیدا می‌کنن و بابت  گوهی که خوردن به خودشون افتخار هم می کنن.

پابلو اسکوبار (سلطان مواد مخدر کلمبیا) از ایجاد ترس و کنترل آدم‌ها لذت می‌برد. حتی می‌گفت: وقتی مردم از من می‌ترسن، حس می‌کنم زنده‌ام و تو مسیر درستی ام این نشون می‌ده که احتمالا سیستم پاداش مغزش، به شکلی تنظیم شده که از ظلم و ترس لذت می‌بره.

تستوسترون زیاد هم یه جاهایی باعث افزایش رفتارهای تهاجمی و کاهش احساس همدلی می‌شه.

بعضی از آدمایی که به‌طور ژنتیکی تستوسترون زیادی دارن، پرخاشگرتر و پاچه گیرترن و خیلی مستعد ظلم هستن.

گنگسترای خطرناک، جنگ‌سالارهای دودول کوچیک و بعضی از رهبران نظامی بی ناموس، اغلب میزان تستوسترون بالایی داشتن که باعث می‌شده بدون احساس ترس یا عذاب وجدان، دست به جنایت بزنن.

——–psychopath intro——–

همونطور که قبل تر گفتم یه عده از آدم‌ها به‌طور ذاتی سایکوپات (Psychopath) هستن، یعنی نمی‌تونن احساس همدلی کنن و فقط به نفع خودشون عمل می‌کنن.

خیلی جالبه ولی ما ادم ها بعد از 500 هزار سال این قابلیت رو داریم که حتی با یه اسکن ساده مغزی بفهمیم که کی ذاتا کونش میخاره و یه سایکوپت بالقوه ست.

سایکوپات‌ها

  • مغزشون طوری کار می‌کنه که اصلاً احساس گناه نمی‌کنن.
  • معمولاً باهوش، خونسرد و حسابگر هستن.
  • از ظلم‌کردن به بقیه لذت می‌برن، نه فقط به‌خاطر سود، بلکه چون قدرت رو دوست دارن.
  • تو موقعی که داری یه صحنه خشونت آمیز می بینی احتمالا ضربان قلبت بالا میره یه و یه تشویش و اضطراب سریع رو تجربه می کنی در حالی که یه سایکوپت با دیدن این صحنه آروم تر میشه.
  • جفری دامر، قاتل سریالی معروف بدون هیچ احساسی، آدم‌ها رو شکنجه می‌کرد.
  • ولاد سوم یا همون دراکولا شاهزاده رومانی که هزاران نفر رو زنده زنده به سیخ کشید، فقط چون لذت می‌برد.

تو پرانتز بگم ما سایکوپت های اورجینال ایرانی زیاد داشتیم و داریم که قدیما خیلیاشون پادشاه و وزیر و خلاصه یه گوهی میشدن و تا اونجایی که تاریخ روش شده بنویسه، بلاهایی سر مظلوم می آوردن که حتی خوندن راجع بهش ، دراکولا و جفری دامر رو هم شرمنده می کنه.

نمونه ش آغا محمد قاجار با غین

سایکوپتی که فقط تو یه برخوردش با مردم یه شهر ، 20 هزار نفر رو کور کرد .

اما نکته اینه که این کارو با آرامش و از قبل طراحی‌شده انجام داد، نه از روی عصبانیت لحظه‌ای.

این دقیق ترین تاییدیه رفتار یه سایکوپاته،  محمدقاجار، این گوزوی هزار پدر با برنامه‌ریزی دقیق و بدون هیچ احساسی این جنایات رو انجام می داد. هیچ لحظه‌ای هم دیده نشد که پشیمون بشه یا احساس عذاب وجدان داشته باشه.

———fade ———-

 اختلال شخصیت ضد اجتماعی یه له ول دیگه هم داره به نام سوسیوپت‌ها یا جامعه ستیزهایی که اساسا محیط ریده تو کلشون و خودشون هم یه پس زمینه های ژنتیکی داشتن. اینا هم به همون اندازه ظالم های اورجینال پتانسیل دارن.

برعکس سایکوپت ها وجدان دارن ولی انداه عن گنجیشک.

معمولاً بی‌پروا، خشن و بدون فکر به عواقب عمل می‌کنن.

راحت از کوره در می‌رن و کنترل کمی روی رفتارهاشون دارن.

فرقشون با سایکوپت ها اینه که لزوما سوسیوپت متولد نمیشن و ممکنه محیط و رفتارای دوروبریاشون ببرتشون تو اون وادی اما به هرحال نبود حس همدردی توشون به اندازه کافی خطرناکشون می کنه و همینطور مستعد دریدن هر بی نوا وبی زبونی که دم دستشونه.

چنگیزخان یه نمونه بارز سوسیوپت بود که یه جنگ‌سالار خون‌ریز بود، ولی برخلاف یه سایکوپت، احساساتش کاملاً صفر نبود.

سوسیوپت ها  یا همون جامعه ستیزا تو یه بازه گوه زدن و گوه خوردن و پشیمونی بعدش همیشه در حال سیر کردنن و برعکس سایکوپات ها تکلیفشون با خودشون روشن نیست.

———-break———-

توی کشورهای شمال اروپا، نگاه متفاوت‌تری نسبت به این موضوع دارن. اونجا تمرکز روی اینه که “هر کسی آسیب دیده، باید روش فوکوس بشه و درمان بشه، نه اینکه همون آسیب رو به بقیه منتقل کنه.” به همین خاطر، سیستم‌های حمایتی قوی دارن تا کسی که قربانی بوده، تبدیل به ظالم نشه. مثلاً توی مدارسشون، به دانش‌آموزهای زورگو کمک می‌کنن که بفهمن چرا دارن قلدری می‌کنن و چطور این رفتار رو ترک کنن.

تو ایران هم دانش اموز زروگو میشد دستیار مدیر مادرجنده و به عنوان مبصر کلاس تو کتک زدن و ترسوندن بقیه بچه ها به ایشون خدمات بدون حقوق میداد. مزدوری نوجوان، پر از امید به گاییدن بیشتر. از همینجا درود میفرستم به روح تمام گردن کلفتایی که تو دوران نوجوانی توسط مسولین مدرسه یاد گرفتن به هم نوع خودشون با اجازه قانون توهین کنن، گزارشش رو بدن،  زور بگن و قدرت کاذب رو واسه یه مدت کوتاه امتحان کنن.

fade In out

مصداق زندگی چندین نسل از ما ایرانیا این جمله بوده: “ما که این‌جوری بزرگ شدیم، تو هم باید همون بلا سرت بیاد!” نمونه ای از پدر و مادایی که تو کودکی کتک خوردن و تو بزرگسالی کتک می‌زنن. نسل‌هایی که تو محیطی پر از سخت‌گیری و سرکوب بزرگ شدن، و حالا همون الگوها را تو تربیت ریدمال فرزنداشون پیاده می‌کنن، چون باورشون اینه که “راه درست همینه.”

تو این تبدیل مظلوم به ظالم ما شبیه کدوم کشورا هستیم:

————-تم روسی و پیش درامد————-

روسیه –  یه سیستم سخت و مردم سرسخت‌تر

  • مثل روسیه، ما هم یه تاریخ طولانی از تحمل فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی داریم.
  • یه جورایی همون استراتژی «زنده موندن با هر روشی» رو داریم، یعنی مردم دنبال راه‌های زیرزمینی برای بقا هستن.
  • تو هر دو کشور، اعتراض کردن یا تغییر دادن سیستم های مدیریتی معمولاً پرهزینه و با احتمال پارگی کون همراهه، پس مردم راه‌های غیرمستقیم واسه دور زدن مشکلات پیدا می‌کنن (قاچاق، اقتصاد سیاه، پارتی‌بازی و این چیزا

تفاوت هامون کجاست؟

  • تو روسیه، یه جور ناسیونالیسم و غرور ملی قوی وجود داره که حتی وقتی سیستم افتضاحه، مردم هنوز حس می‌کنن باید از کشورشون دفاع کنن. تو ایران این حس تو بخش زیادی از جامعه ضعیف شده، چون خیلیا دیگه احساس تعلق ندارن. شما این رو از آشغالی که توی بیایون پرت می کنن و درختی که میشکنن کامل می تونی بفهمی. جایی که هیچ ناظری نیست و بی اعتنایی واقعی به محیط خودش رو نشون میده.
  • روس‌ها تو تاریخشون چند بار تونستن از دل شرایط بد، یه قدرت جدید بسازن (مثلاً بعد از جنگ جهانی دوم، یا بعد از بحران دهه ۹۰). ما هنوز همچین تجربه‌ای نداشتیم که از بحران یه جهش واقعی بسازیم.

——break Indian theme——-

۲. شباهت ما به هند – بقا در هرج و مرجه

چرا؟

  • تو ایران مثل هند، قشر متوسط ضعیف شده و جامعه دو قطبی‌تر شده: یا خیلی فقیر، یا یه عده محدود که پولدارن.
  • هر دو کشور ساختارهای بوروکراتیک ناکارآمد ,و کص شر دارن، یعنی انجام ساده‌ترین کارها هم به جر خوردن منجر میشه.
  • مردم توی ایران و هند به خاطر شرایط سخت، معمولاً روی خانواده و شبکه‌های کوچیک‌تر حساب می‌کنن، نه روی دولت یا سیستم رسمی.

فرقش کجاست؟

  • هند تو دهه‌های اخیر تونسته به لطف تکنولوژی، اقتصادش رو جهانی کنه و یه طبقه‌ی جدید از کارآفرینا و متخصصا بسازه. تو ایران به خاطر تحریم‌ها و سیاست‌های داخلی، این امکان خیلی کمتر بوده و تولید علم کونش رو گذاشته زمین.
  • فساد تو هند خیلی بالاست، ولی یه سری چرخ‌دنده‌هایی داره که هنوز کار می‌کنن. ما تو ایران یه جاهایی دیگه حتی چرخ‌دنده هم نداریم! ایران الان دیگه مث یه قایق پرنده چوبیه که  سازه ش از ده جا سوراخه و حتی سوخت هم نداره و احتمالا با فوت فوت کردن سرنشیناش هنوز تو هواست.

——-Latino theme——-

شباهت ما به مکزیک چیه – ترکیبی از  امید، ناامیدی و فرار

  • تو هر دو کشور، خیلی از مردم فکر می‌کنن برای پیشرفت باید برن یه جای دیگه. (ایرانی‌ها به اروپا و کانادا، مکزیکی‌ها به آمریکا)
  • فساد، رشوه و باندبازی یه بخش عادی از زندگی روزمره‌س.
  • هر دو کشور جوان‌های بااستعداد زیادی دارن که توی یه سیستم قفل‌شده گیر افتادن.

فرق این دوتا کشور چیه ؟

مکزیک حداقل یه نزدیکی جغرافیایی به آمریکا داره که بهش اجازه می‌ده از اقتصاد اونجا نفع ببره. ما همچین گزینه‌ای نداریم.

  • فرهنگ کارآفرینی تو مکزیک قوی‌تره، چون اونا بیشتر یاد گرفتن با شرایط سازگار بشن. تو ایران هنوز خیلیا منتظرن یه تغییری از بالا بیاد که مشکلات رو حل کنه. خیلیا تو ایران سعی کردن و می کنن اما هیچ وقت کافی نبوده و با سنگ اندازی هماه بوده.

ولی چیزی که ایران رو خاص می‌کنه اینه که ما هنوز بین “امید به تغییر” و “تسلیم شدن در برابر شرایط” گیر کردیم. بعضیا هنوز باور دارن که می‌شه تغییر ایجاد کرد، بعضیا دیگه امیدی ندارن، و یه عده فقط دنبال راه‌هایی هستن که خودشون رو از وضعیت نجات بدن، حتی اگه به قیمت جر خوردن بقیه تموم بشه.

یعنی جامعه ایران با سرعت در حال  تولید ارتشی از آدماییه که می خوان با ظالم شدن دیگه مظلوم نباشن.

———-break———–

یه تئوری علمی هست که دوست دارم اسمشو بزارم گناهان پدر . در واقع همون موروثی بودن یه سری حالت هاست . این تئوری اثبات شده و از اسمش میشه فهمید که به چی اشاره داره. اگر افسرده ای جدا از اتفاقایی که تو زندگیت باعث این حالت شده احتمالا پدر، پدربزرگ و حتی جد بزرگ دپرسی داشتی. میشه گفت بر خلاف عقیده خیلی ها ، ما موقع تولد یه سنگ صاف نیستیم و یه سری کد ژنتیکی رفتاری کپی شده از نسل های پیشمون رو با خودمون به دنیا میاریم. یعنی بدن فقط دماغ جد جدمون رو یادش نیست. بلکه حالت هاش ، روانش و روحیاتش و رک بگم یه سری جاکش بازی های اون مرحوم رو هم به خاطر داره. در آینده نزدیک ما به جایی می رسیم که می تونیم این موضوع رو قبل از تولد یه ادم جدید بفهمیم، یا اون کد ها رو اصلاح کنیم و یا با ادامه ندادن تولید مثلمون این چرخه رو قطع کنیم.

گاهی یه نفر از همون اول  ذاتش به سمت خشونت متمایل می‌شه، چون قبل از به دنیا اومدنش  و مادامی که داشته شکل می گفته ، مغزش تحت تاثیر یه سری عوامل قرار گرفته.

مثلا مادر تحت استرس شدید بوده باشه ، وقتی یه زن باردار دائماً تحت استرس شدیده، سطح کورتیزول (هورمون استرس) توی جنینش زیاد می‌شه. این باعث می‌شه که اون بچه بعداً مستعد رفتارهای تهاجمی و کم‌احساسی بشه. یه سری  تحقیق نشون داده که بچه‌هایی که تو جنگ‌های داخلی یا قحطی به دنیا اومدن، بیشتر احتمال داره که تو  آینده وحشی و خشونت‌طلب بشن.

اگه یه مادر تو دوران بارداری غذای درست و حسابی نخوره  ممکنه ساختار مغز بچه درست شکل نگیره. یعنی تو خیلی از موارد فقر و کص مغزی رابطه مستقیم دارن.

این باعث می‌شه اون فرد تو  آینده کنترل کمتری روی احساسات و رفتارهاش داشته باشه.

یه مطالعه‌ای روی نوزادان متولدشده در دوران قحطی هلند تو سال (۱۹۴۴) ثابت کردکه اونایی که مادرشون گرسنگی کشیده بود، در بزرگسالی رفتارهای پرخاشگرانه‌تری نشون دادن.

بعضی آدم‌ها ذاتاً مستعد ظلم هستن، ولی ممکنه تو محیط مناسبی بزرگ بشن و جلوی این ویژگی گرفته بشه. از اون طرف، اگه یه آدم ذاتاً ظالم توی یه محیط خشن و بی‌قانون رشد کنه، احتمالا تبدیل به هیولای دابل خارکسه ای میشه که بهتره با اون شخص از لحاظ تاریخی هم دوران نباشی.

——–break——–

Religious tone

تناقض مذهب در مورد ظلم و مظلوم یه چاه خیلی عمیقه. شاید بی انتها

تو مذهب  بعضی جاها تأکید می‌شه که مظلوم بودن خوبه چون باعث می‌شه هر چی مظلوم تر باشی پاداش آخرتی بیشتری داشته باشی. در ضمن تو حق نداری به یه سری که به تو ظلم کردن چیزی بگی چون انگار به خدا گفتی. ولی اگه اونا کونتو جر دادن فقط کافیه رسیدش همراهت باشه ما تو یه دنیای دیگه حساب طرف رو میزاریم کف دستش.
تو جاهای دیگه مذهب گفته شده باید با ظلم جنگید و نباید بی‌تفاوت بود. و حالا تو تبدیل میشی به مظلومی که گوه گیجه هم داره.
در واقع از نگاه مذهبی، مظلوم نباید به ظالم تبدیل بشه، مظلوم به هر ظالمی هم نمی تونه اعتراض کنه ولی هم زمان هر جا ظلم دید باید اعتراض کنه و باید ظلم رو از بین ببره بدون اینکه خودش تبدیل به همون چیزی بشه که باهاش می‌جنگیده. پس مظلوم اینجوری فقط یه اپشن داره: مادامی که چوب ظالم تا ته کونشه ، اونقدر به ظالم خیره شه تا شاید که یه اتفاقی بیفته. مثلا ظالم خجالت بکشه ، خواش ببره یایه دفعه منفجر بشه. فهمیدن منطق این دیدگاه، از حل  7 معادله حل نشده معروفی که رو دیوار لابی دانشگاه MIT حک شده هم پیچیده تره.

——–break——–

این همه گفتیم از این که ما مستعد ظالم شدن هستیم یا ظالم به دنیا میایم. خوب چطور این قضیه رو مدیریت می کنیم؟ چطور یه ظالم ژنتیکی یا یه جامعه ستیز ی که در حین زندگی چص مغز شده و یا یه مظلومی که فک می کنه  مجبوره ظلم کنه رو دوباره به دنیای عادی انسان های متعادل بر گردونیم؟

یعنی چطور  باید این چرخه را بشکنیم؟

شاید اولین قدم اینه که انقدر تلقین نکنیم ذات بشر همینه که هست و جناب ماکیاولی و آقای رابرت گرین کتاب هاشون حتما حقیقته. بشر نشون داده خیلی از خلق و رفتارهاش می تونه کامل عوض بشه. بهتر بشه. این نیاز به یک آینه‌ی بی‌رحم داره که متأسفانه اکثر مردم از نگاه کردن توش وحشت دارن

اون جاهایی که انسان های جوون یا همون بچه ها دارن ازشون چیز یاد میگیرن یعنی خونه، مدرسه و جامعه،  بهترهبفهمند که خشونت و ظلم، راهکار بقا نیست. بلکه روش‌های جدیدی واسه ی برخورد با قدرت و ضعف باید آموزش داده بشه.

قربانی بهتره بفهمه که انتقام گرفتن از جامعه یا تکرار همون الگوها، مشکلو حل نمی‌کنه. فقط تغییر رفتار شخصی می‌تونه به شکستن چرخه کمک کنه.

————break———-

قربانی شدن انتخاب نیست، اما ظالم شدن چرا

در نهایت، می‌شه گفت که مظلوم همیشه تبدیل به ظالم نمی‌شه، اما اگه به خودش نیاد، احتمال این اتفاق خیلی زیاده. این انتخابیه که هر فرد می‌تونه بکنه: تکرار ظلم، یا شکستن چرخه‌ی معیوب.

پس، دفعه‌ی بعد که به من ظلم شد، حواسم باشه که تو آینده قرار نیست حتما تو طرف دیگه این چرخه بایستم!