من 1 شلوار بیشتر ندارم که اونم جینه – 2 تا هودی دارم و 1 جفت جوراب. والا این تی شرتمم از روزی که خودمو شناختم تنم بوده. از وضعیت تنها لباس زیرم هم براتون نگم بهتره. اگه منو عروسیتون دعوت کردید باید یکی از لباسای خودتونو به منم قرض بدید تا باهاش بیام جلوی چشمتون واسه تون آرزوی خوشبختی کنم. راستی دوستام به من میگن غربتی بوگندو اما به نظر خودم که من یه مینیمالیستم.
—————————————————————————
خب ابتدای این پادکست یه چیزی رو باید روشن کنم که سوتفاهم و کون پارگی پیش نیاد
محتوای این اپیزود منظورش مسخره کردن نداشته های افرادی نیست که فکر می کنن از لحاظ مالی ضعیفن. اگه تو وضع مالی بدی داری و الان دورو برتو نگاه می کنی می بینی از روی اجبار زندگیت شبیه یه سر کچل، خلوته، تو همین الانم از خیلی از مینیمالیست ها جلوتری اما خب خودت اینطوری فکر نمی کنی. مینیمالیسم یه تصمیمه واسه ترک یه سری اعتیادا که از سمت جامعه هل داده شده تو زندگیمون. بیشتر بخر، بیشتر فکر کن، بیشتر بالاپایین بپر. پس تو به عنوان یه بی پول، صرفا خوشحال باش که قدرت اعتیادت زیاد نبوده که حالا بخوای برای ترکش هم بگایی بکشی.
و این که ساده زیستی ایده ال با شرایط خیلی از ما ایرانیا دیگه نمی خونه. یعنی تو اضطرار و بی ثبات اقتصادی، مینیمالیسم رو نمیشه همه جوره توی زندگی اونطوری که فک می کنی عالیه پیاده کنی.
————————————-
بریم سر صحبت خودمون. شاید فکر کنید با این مقدمه ای که شنیدین ، این اپیزود راجع به اینه که مینیمالیست بودن خوب نیست. دقیقا برعکس. این اخلاق تلمبار نکردن وسایل اضافی از روی اضطراب واسه اینده، ده مدل دورچین نداشتن غذایی که درست می کنید و هر روز هفته یه رنگ متنوع لباس نپوشیدنه که به شما حس آزادی رهایی و سبکی بیشتری توی زندگیتون میده.
زندگی ساده یا مینیمالیسم یه اصول مشخص داره. واسه هرکسی یه جور کار می کنه و به نظر یک هدف جذاب میاد. از لحاظ مالی کلی پس انداز می کنید. آروم ترید. خوشحال ترید. و این که واقعا الان ترند هم هست و خیلی شیکه. قابل دسترس هم هست. یعنی غارنشینم باشی می تونی ساده زیستی رو تو زندگیت پیاده کنی.
—————————————————————————-
ساده زیستن یعنی داشتن کمتر واسه داشتن بیشتر .
باور کنید این چیزی که گفتم صرفا یه کس و شر قشنگ نیست . جمله ای که فلسفه اش واقعا ساده ست. کمتر داشتن سه تا مورد . وسیله فیزیکی، فکر توی ذهن و هرجور رفتار اضافه کاری تو زندگی، نتیجه ش میشه: داشتن فضای بیشتر ، ذهن خلوت تر و زمان بیشتر.
این یه مرامه که روبروی سبکی از زندگی وامیسته که توش هر ثانیه داری یه چیزی میخری تا یه شوکی به حال درونت بده. بهترش کنه. حتی واسه چند لحظه. مث یه قهوه پر کافئین. آدما دنبال جمع کردن چیزهای بیشتر واسه رسیدن به شادی ان. مینیمالیسم، به جای گیردادن روی مالکیت مادی، روی تجربه ها تمر کز داره ، روی زمان با کیفیت، و آرامش ذهنی.
اما ما نمی خوایم راجع به مینیمالیست بودن و مزایاش زیاد صحبت کنیم. تقریبا هممون یه ایده هایی از این که ساده زیستی چی هست و چقدر بدر می خوره توی زندگیمون یه چیزایی می دونیم. موضوع اصلی این پادکست یه تضاد بزرگه که بعد از یه مدت که یه مینیمال گرا شدیم احتمالا سراغ ما آدما میاد و می رینه تو همه چی.
راستی ساده زیستی تاچه حدی اوکیه؟ نقطه تعادلش کجاست؟ ته ته ساده زیستی چیه؟ کون لخت؟ فراری دادن همه ی موجودات زنده دور و برتون؟ یا چهاردست و پا راه رفتن؟ یا شایدم یه بالانس کامل از ارامش و پیشرفت؟
تو تلاش واسه رسیدن به ساده زیستی یا همون مینیمالیسم، ما آدما مثل همیشه تو هرکاری ، قراره که عنشو دربیاریم، احتمالا از تعادل خارج بشیم و رو همون عن خودمون سر بخوریم بریم ته دره افراط. ممکنه خودمونو درگیر یه سری قوانین سختگیرانه کنیم، تصمیمگیریهای دشوار، و حتی استرسهای جدید. یعنی به خاطر این که سیستم کون پاره کن مصرف گرایی کون ما رو پاره نکنه حالا خودمون با دست خودمون در جهت مخالف این کار رو انجام میدیدم.
—————————————————-————————-
تو عمل، اغلب بعد از تبدیل شدن به یه مینیمالیست با یه چیزی مواجه میشویم.
میشه بهش گفت پارادوکس ساده زیستن و پیچیده کردن زندگی
واقعا یه پدیده عجیبه اما اتفاق می افته، وقتی که تلاش واسه ساده کردن زندگی، خودش باعث پیچیدگیها و بگایی جدید میشه.
تضادی که ما به عنوان ادم تو زندگیمون ایجاد می کنیم موقعی که می خوایم زندگی سبک تری داشته باشیم ولی نمی تونیم تعادل رو توش حفظ کنیم. و یه تپه جدید هدف گذاری رو الوده می کنیم.
—————————————————————————–
اصلا چرا این پارادوکس رخ میده؟
- چند تا دلیل می خوام بگم که احتمالا مسول این تضاد هستن
اولیش فرهنگ رقابته: یعنی کل کل حتی تو ساده زیستی: مینیمالیسم تو دنیای الان به یه ترند تبدیل شده .رقابت تو داشتن زندگی سادهتر، مینیمالترین خونه یا کمترین وسایل، گاهی خودش یه جور پیچیدگیه. ما ادما تو ساده زندگی کردن ممکنه از بقیه الهام بگیریم، ولی به مرور اصل قضیه یادمون میره و به جای آرامش، جالا وارد یه جور کل کل و مسابقه میشیم. اونقدر همه چیو حذف می کنیم تا جایی که مقام اول گودول ترین فرد جهان بشیم و وجود و نیازهای اساسی خودمونمو هم عملا زیر سوال ببریم.
دومین موضوع اینه که ذهن ما یه عادتی داره: عادت به پیچیدگی: ذهن آدم همیشه دنبال حل مشکلات و پیدا کردن راهحلهای جدیده. وقتی همه چی ساده میشه، ذهن ممکنه احساس خالی بودن کنه و دنبال پیچیدگیهای جدید بگرده.
مورد بعدی اضطراب از خالی بودنه: مینیمالیسم اغلب شامل حذف چیزهای اضافیه. اما واقعا واسه بعضیا، این خالی شدن فضا یا زمان اگه بیش از حد باشه ممکنه بهشون اضطراب بده. واسه همین، افراد ناخودآگاه به دنبال این میرن که با چیزهای جدید خلا هایی که پیش اومده رو پر کنن. حالا دوباره از اون ور بوم میافتن.
———————————————————————–
چهارمین علت این پارادوکس که ما رو از مینیمالیست بودن به پیچیدگی و به گایی میندازه اینه که ما احتمالا گوه ایدهآلگرایی رو تو ساده زیستن هم درمیاریم: بعضیا دنبال تعریف “ساده زیستی کاملن” و هر تصمیمی را با دقت و وسواس بالا پایین میکنن. همچین طرز فکری میتونه به یه پروسه ی طولانی و خستهکننده تبدیل بشه و احتمالا آخرش هم تخمی ترین تصمیما رو واسه همه چیز توی زندگیشون می گیرن که دقیقاً برعکس هدف اصلی ساده زیستنه. یعنیبعضی وقتا ساعت ها یه مث کوروکودیل که قفله رو شکارش، به یه وسیله خیره میشن و تا بفهمن که این وسیله رو می خوان یا نه. همه این گوه گیجه ها شاید ربط به نفهمیدن اصل مینیمال گرایی داره. این که قانونی واسه حجم و تعداد وسایل و یا این که چه چیزایی رو داشته باشیم یا نه وجود نداره. فقط به وضعیت دلخواه شما ربط داره که توش زندگیتون راحت تر و سبک تر پیش بره.
یکی کل خونه شو خالی از وسیله می کنه، روی یه گلیم میشینه اما لباسشویی خفن و برندی که کلی پولشو داده رو توی آشپزخونه ش نگه داشته. چون اعتقاد داره تکنولوژی جدید بهتر از لباس شستن با دسته، پس لباسشویی جز وسایل ضروریشه.
یکی دیگه میگه من رفت و امد رو دوست دارم و دو ستام هم خوششون نمیاد رو زمین بشینن پس این یه دست مبل رو نگه میدارم. اما لباس شوییم رو حذف می کنم.با دست لباسامو میشورم. این طوری فضای آشپزخونه مو بازتر می کنم.
و ممکنه هم اون مبل هم اون لباسشویی هر دوشون برای مثلا من یه احتیاج باشه. پس لازم نیست بهشون زل بزنم تا آخر سر ، یکیشونو حذف کنمو خودمو به گا بدم.
————————————————————————–
کیفیت ساده زیستی چقدر مهمه؟
واسه یه مینیمالیست بحث کیفیت زندگیش ممکنه خیلی مهم تر از کیفیت واسه کسی باشه که این سبک زندگی رو قبول نداره.
یه ساده زیست بر عکس ذهنیت خیلیا، وقتی می خواد چیزی رو به زندگیش اضافه کنه که لازم داره، سعی می کنه بهترین رو تهیه کنه. ممکنه چند برابر اون شخصی هزینه کنه که میگه حالا یه چیز مغمولی میخرم خراب شد میرم یکی دیگه می خرم ، اصن دوتا هم اضافی میخرم.
حتی توی خوراک، با کیفیت ترین رو تهیه می کنه، توی لباس جنس خوب برمیداره چون میخواد توالی و سرعت تعویض دارایی هاش بیاد پایین و این یه فکر فوق العاده هوشمندانه ست.
ولی این تهیه بهترین نهایتا به وضعیت الان زندگی شما بستگی داره. پس میشه بهترینی که شما می تونید تهیه کنید. تهیه چیزی که مطمئن هستید ابزار لازم واسه زندگیتونه.
اینا رو گفتم که حالا یه سوال اساسی بپرسم
مینیمالیست بودن چه چیزایی نیست؟ کیا مینیمالیست نیستن ولی فکر می کنن هستن؟ یا بهتره بگم کیا رو با مینیمالیست ها اشتباه می گیرن؟
—————————————————————————–
گدا بازی وتهیه نکردن غذا وخوراکی مناسبی که ازعهده خریدش بر میای و واسه سلامتیت ضروریه، مینیمالیست بودن نیست. تو با نون وچایی خیلی زنده نمی مونی که تازه بخوای توهّم ساده زیست بودنو هم مدت زیادی حفظ کنی.
اگه همش جاخالی میدی از خریدن وسایلی که زیاد بهشون احتیاج پیدا می کنی و به جاش عادت داری به قرض گرفتن این وسایل از دوستات و آشناهات ، اسمش مینیمیالیست بودن نیست. تو رسما با پول اون ها وسیله خریدی و داری تو فضای خونه اونا هم نگهش میداری. این یکی اتفاقا اسامی متفاوتی مث ل خارکسه گی ، پفیوزگری و رند بودن … داره.
اینکه هر چی داری رو بریزی بیرون و فقط یه بالش و یه لیوان تو خونه بذاری مینیمالیست بودن نیست.
داشتن شورتی که الان از پشت پاره شده و دیگه حتی جلوی گوز تو رو هم نمی تونه بگیره ، به هیچ عنوان مینیمالیسم نیست.
====== =====================================================================
این که پرده نخری چون از نژاد اسکروچی به جاش بگی مگه نور خورشید چشه، اصلا پرده نمی خوام . این مینیمالیست بودن نیست. حالا همسایه شما باید به این خاطر که پنجره هاش به مشرف به شماست از زندگیش نا امید بشه. این نه تنها ساده زیستی نیست بلکه شما حریم شخصی دیگرانو هم از بین بردید.
یکی از دلایل مینیمالیست شدن همین سیو سرمایه تون و بیخودی خرج نکردنشه. اما اگه کسی هستین که داره اما انگار اصلن نداره. شما صرفا خسیسید. یه اسکروچ اما نه یه مینیمالیست.
داشتن کون گشاد و مایل نبودن به شستشوی ظرفات به این خاطر که میگی اگه زیاد باشه زیاد هم باید بشورم پس از زندگیم حذفشون می کنم، خب اسمش مینیمالیسم نیست. فقط اعتراف دوباره به همون کون گشادیه. صرفا ادم صادقی هستی.
اگه تمام زندگیت؛ لباسات حتی رنگ صورتت خاکستریه جوری که انگار تو یه فیلم قدیمی گیر افتادی، این مینیمالیسم نیست. تو جسمی و روحی نیاز اورژانسی به دکتر و درمان داری.
ممکنه تو وادی تواضع، فروتنی و خاک بودن دنیا و این چیزا رفته باشی که فک کنی کفشای سوراخت نشونه بزرگواریته. اگه شصت پای تو الان می تونه از تو کفشت مردم روببینه و باهاشون احوالپرسی کنه، و می تونی یه کفش نو بخری و نمیخری این به هیچ عنوان مینیمالیست بودن نیست.
احتمالا یه نیش مار روی انگشت شصت پات لازمه تا اگه زنده موندی به خودت قول بدی یه تجدید نظری روی فلسفه های کص و شرت بکنی.
—————————————————————————-
حذف یه سری چیزا تو محیط زندگی به جاش افراط تو داشتن یه چیز دیگه مینیمالیسم نیست. مثل این که خونه ت خالی از هر جور وسیله ایه اما مثل یه جنگل استوایی تا چشم کار می کنه پر ازگیاهه.
اگه از لحاظ تکنولوژیک تو یه مدعی ساده زیستی هستی اما 5 مدل از به روزترین گجتای اپل رو داری که همیشه هم همشون باید با هم سینک باشن که تهش بخوان بگن “چراغ توالت روشن مونده لطفا خاموشش کن”، این مینیمالیسم نیست.
در نتیجه شاید بشه گفت تمام هنر مینیمالیسم رفع به موقع و به اندازه چیزاییه که بهشون نیاز داری.
—————————————————————————–
پارادوکس ساده زندگی کردن کجاها مشکل ساز میشه؟
یکیش تو خریداییه که واسه ساده زیستن مهمن
اونی که تصمیم میگیره زندگی سادهای داشته باشه، ممکنه شر وع کنه به خرید یه سری ابزار و کتاب اپلیکیش و از این چیزا که در مورد مینیمالیسمه و همینطور تمرینش. اون شخص ده 20 تا عنوان کتاب در مورد چگونگی ساده زیستن میخره و 15 تا اپلیکیشن مدیریت زمان و سازماندهی دانلود میکنه. نتیجه چیه؟ زندگیش پر از ابزارا و نوتیفیکیشنا و فشارای تعهدی میشه که قرار بود زندگیش رو سادهتر کنند، اما در عمل، پیچیدهتر ش کردن. حالا باید به 10 تا نویسنده و کلی اپلیکیشن جواب پس بده.
بعضیا شغلشون رو برای آرامش بیشتر تغییر میدن: یادمه یکی از دوستای من شغل خیلی پرمشغلهای داشت و تصمیم گرفت واسه رسیدن به آرامش و زندگی سادهتر، ازش استعفا بده. رفت دنبال شغلی که یه “معنایی” براش داشته باشه اما این شغل جدید نیاز به یادگیری مهارتهای جدید داشت، سفرهای متعددی باید میرفت و ساعتای کاری غیرمنظم داشت. تهش، زندگیش نه تنها سادهتر نشد، بلکه گوه رفت توش و به مراتب پیچیدهتر شد.
زندگی در طبیعت یه مشکلیه که بعضی مینیمالیست های افراطی بهش برمی خورن: خیلیها واسه سادهتر کردن زندگیشون به طبیعت پناه میبرند. اما زندگی توی طبیعت هم چالشهای خودشو داره. مگر این که واقعا براش آماده باشی و مهارت هایی که هر کسی نداره رو یه جا با هم داشته باشی.مثلاً یک زوج که تصمیم گرفتن از شهر به یک منطقه روستایی نقل مکان کنن تا زندگی سادهتری داشته باشند، حالا مجبورن با مشکلایی مثل نبودن اینترنت پرسرعت، پیدا کردن منابع غذایی محلی، و حتی تعمیر وسایل خودشون دست و پنجه نرم کنند. این زندگی جدید، گرچه آروم تره، ولی به هیچ وجه سادهتر نیست.و به گایی آغاز می شود. مثلاً غذای خودشون رو پرورش بدن یا لباسهاشون رو خودشون بدوزن.
مشکل بعدی برنامهریزی بیش از حد واسه استراحته
خیلی از مینیمالیستا تصمیم میگیرن که زمان بیشتری برای استراحت و آرامش داشته باشند. اما به جای اینکه به سادگی استراحت کنند، برنامهریزیهای دقیقی برای تعطیلات یا مدیتیشن میکنند که از یه وسواس فکری خبر میده. خود اینا به منبع جدیدی از استرس تبدیل میشن و عملا دیگه آرامششون به یه گوز بنده.
مساله بعدی کاهش روابط اجتماعیه. جایی که شما از دوستاتون یا اونا از شما خداحافظی میکنن.
یه سری واسه داشتن زمان بیشتر تصمیم میگیرن روابط اجتماعیشون را کاهش بدن. اما این کاهش روابط تهش احتمالا احساس انزوا و حتی افسردگیه و ساده زیستن را به چالشی بزرگ تبدیل میکنه.
بعضیا حتی کادوهایی که از دیگران گرفتن رو جمع می کنن می ریزن دور که رکورد حداکثر تعداد وسایلشون بهم نخوره.خب بعدا وقتی کادو دهنده میفهمه ، حس می کنه با یه کسخول دوست بوده و احتمالا دیگه نمی خواد ریخت این بنده خدا رو ببینه.
به خاطر اولویت قرار دادن خودشون و حذف همه چی ، رسما امکانات اولیه ای که واسه پذیرایی از یه مهمون لازمه رو هم حذف می کنن. تا جایی که تو خونه ی بعضی از مینیمالیستا حتی ظرف دومی وجود نداره که تو توش به عنوان مهمون ، غذا بخوری.
حالا چجوری از این پارادوکس فرار کنیم؟
- شاید بهتره از اول هدف واقعی خودمونو مشخص کنیم: قبل از هر چیزی، از خودم بپرسم چرا میخوام سادهتر زندگی کنم. می خوام استرسم کم شه؟ یا زمان آزاد بیشتری داشته باشم؟ یا این که می خوام صرفا متفاوت باشم ؟اگه گزینه سومو انتخاب کردم در این صورت بهتره زودتر یکی منو از مینیمالیست شدن منصرف کنه چون با این هدف یعنی صرف متفاوت بودن، احتمالا زندگی من شبیه زندگی یه گوریل توی باغ وحش می شه.
اما اگه هدف درست و مشخص باشه، کمتر درگیر وسواسهای غیرضروری میشم و اصولی درک می کنم قضیه ساده زیستی از چه قراره.
- به جای تلاش واسه کنفیکون کردن زندگیم، از بخشهای کوچکتر شروع کنم. مثلاً به جای ساده کردن کل خونه، از یک اتاق یا حتی یک کشو شروع کنم. یعنی با کوچیک شروع کنم.
- بدونم که هیچ روشی کامل نیست و زندگی عمرا هیچوقت کاملاً ساده نشه. پذیرش این واقعیت میتونه استرس من رو خیلی کمتر کنه. یعنی پذیرش عدم کمال رو داشته باشم
- به احساساتم توجه کنم: اگر تو مسیر مینیمال کردن زدنگیم احساس اضطراب یا فشار میکنم، شاید لازم باشه که دوباره به روش خودم نگاه کنم. ساده زیستن نباید بشه یک منبع استرس.
- یه تعادلی بین سادگی و کاربردی بودن تو زندگیم داشته باشم: مثلاً حذف وسایلی که واقعاً بهشون نیاز دارید، واقعا چیزی جز کسخولی نیست.
این تضادها نشون میده که مینیمالیسم حداقل تو ایران هنوز بهطور کامل بهعنوان یک فلسفه زندگی پذیرفته نشده. خیلی از افراد به جنبههای زیباییشناختی مینیمالیسم توجه میکنند و اونو تو طراحی داخلی یا مد دنبال میکنند، اما تو عمق رفتارها و سبک زندگیشون، همچنان علائم شدید مصرفگرایی و “نگهداشتن برای روز مبادا” وجود داره.
—————————————————————————-
پارادوکس ساده زیستن و پیچیده کردن زندگی، یک درس مهم در مورد ماهیت انسانی به ما میده:
اگه بتونیم به جای تمرکز روی ظاهر ساده زیستن، به معنای واقعیش توجه کنیم،
برامون یه ترند نباشه و ارزش های خودمون و توش پیدا کنیم، احتمالاً از این پارادوکس میایم بیرون.
مینیمالیسم اگر از حد تعادل خارج بشه، میتونه بهجای کمک به آرامش، منبع استرس، محدودیت، و سختگیری بشه. اصل مینیمالیسم اینه که زندگی رو سادهتر و لذتبخشتر کنه، نه این که آدم رو توی قفس افراط و وسواس بندازه.