من حاضرم هم گوشم بسوزه، هم ریه م ، هم اعصابم، اما وجدانم راحت باشه. چون من به این جمله ی مقدس اعتقاد دارم: من نون کسی رو نمی برم.
چی میشد اگه یکم به هم سخت می گرفتیم؟ یکم به وانتی سخت می گرفتیم که توی بلندگو فریاد می زنه چون نمی خواد کرایه بده، جواز بگیره، مالیاتی بده و حتی نمی خواد یه گوشه وایسته و صادقانه تر کارکنه. یه خارکصه سیار با سرعتی کمتر از سه چرخه یه بچه 7 ساله .وانتی که میاد توی زندگیمون و عامل یکی از هزار خشم خاموش ما میشه. به خاطر ترحم کوری که ما نسبت بهم داریم. چی میشد اگه مسولیت اجتماعی رو واسه داشتن یه محیط تمیزتر و رعایت حق همدیگه، یه باید می دونستیم؟ فرقش رو با گوه خوری تو کار دیگران و برخورد عشقی بدون منطق می فهمیدیم.
وانتی که از توی بلندگوش فریادی با ماکزیمم صدا پخش میشه با این مضمون: بیاید، یالا بیاید من دارم به شما کون گشادا خدمات درب منزل ارائه میدم. دیگه چی میخواید؟ مادامی که خودش اون قدر کونش تو این بی تفاوتی ما گشاد شده که بلندگو رو گذاشته رو یه پخش کننده ی خودکار و کلی به این اتوماسیونش هم می نازه. اما چی میشد اگه جمله ی اینم گناه داره می خواد واسه بچه ش نون در بیاره رو از دیکشنریمون حذف می کردیم. جمله ای که اگه ناپدید بشه، همزمان خیلی چیزای دیگه مثل یه سراب باهاش ناپدید می شن. خیلی از گداها، خیلی از کامیونایی که دودشون 1000 تا بچه دیگه رو اروم اروم می کشه شاید فقط به خاطر یه بچه. و همه ی وانتی های بی مروت ناپدید می شن . مثل همون لحظه ای که وقتی کوچه دارن دور میشن اروم اروم مغزمون یه حس رهایی و ارامش بهش دست میده.
پراختن به یه سری افکار برای فرهنگ ما مثل یه تابو می مونه. حتی وقتی میاد توی ذهنمون حواسمون رو می خوایم پر ت کنیم. انگار یه خط قرمزی رو داریم رد می کنیم که معلوم نیست اصلا کی تو ذهنمون یه قانون شد؟ شاید وقتی فقر سیستماتیک شد. شاید وقتی حس کردیم دلسوزی بهتر از اجرای قانونه. شاید وقتی که ما ایرانیا بزرگترین اولویتمون اینه که مهربون به نظر بیام.
چی میشد اگه به موقع و به جا، یه نون می بریدیم و برای همیشه با این تضاد ترحم کور خداحافظی می کردیم؟ و بعد می دیدیم که کیفیت زندگی هممون بهتر میشد. منظم تر میشد، شیک تر میشد. شاید وقتشه نون ببریم. اما بخاطر کمک به همدیگه.